بهاربهار، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

بهار دختر کوچولوی خشگل من

افتادن بهار خانوم از روی تخت (17 اسفند 94)

دیروز صبح شرکت بودم که مامان بهار خانوم زنگ زد و من هم با تعجب از اینکه صبح زنگ زده جواب دادم که گفت بهار از تخت افتاده پایین و شماره عمو امیر رو میخواست....خیلی تعجب کردم و ناراحت شدم ولی گفت خدا رو شکر حالش خوبه و موقعی که رفته توی آشپزخونه براش فرنی درست کنه با صدای گریه بهار اومده توی اتاق و دیده بهار خانم از این سر تخت رفته اونور و با پتوی خودش که دستش بوده از تخت افتاده....خلاصه به عمو امیر زنگ زد و عمو هم گفت اگر هوشیاری داره و شیر هم میخوره نگران نباشید و خیلی به خیر گذشت...عصر که رفتم خونه اول 4 تا ماچش کردم و بعد هم یه کم دعواش کردم که شیطون بلا فقط میخندید برام قرار شد دیگه دور بهار خانوم رو کامل بپوشونیم که شیطونی نکنه امر...
24 اسفند 1394

بهار باهوش من(13 اسفند-4 ماه و 10 روزگی بهار)

امشب من رفته بودم مسواک بزنم وقتی برگشتم توی اتاق مامان بهار خانوم درحالیکه می خندید گفت بهار خیلی باهوشه....گفتم چطور؟ گفت داشتم بهش شیرخشک می دادم ولی بهار نمیخورد و بعد از چند ثانیه از دهنش در میاورد و به شیشه نگاه می کرد، بعد از سه بار من فهمیدم که سر شیشه گرفته و بهار اینجوری میخواسته بفهمونه که شیر نمیاد.....خخخ....قربون دخمل خشگلم برم من ...
17 اسفند 1394

دندون در آوردن بهار خانوم (12 اسفند-4 ماه و 9 روزگی)

پارسال همین موقع ها بود که فهمیدیم داریم بابا و مامان میشیم.... امروز رفته بودیم خونه مامان جان تا بابا با باباجان و بقیه بره استخر....بهار خانوم هم خیلی دختر خوبی بود و اصلا نق نزد آخر شب که برگشتیم خونه بهار خانوم یک لحظه انگشت منو گرفت و شروع کرد به خوردن که من فهمیدم دندون درآورده و به مامانش هم گفتم و کلی ذوقش رو کردیم ....فرداش هم که برای گرفتن نذری رفته بودیم خونه مامان جان، بهش گفتم بهار دندون درآورده و اون هم انگشتش رو گذاشت توی دهن بهار و دختر کوچولوم گازش گرفت و مامان جانش هم کلی ذوقش رو کرد که چقدر زود بهار خانوم دندونش در اومده ....یعنی در 4 ماه و 9 روزگی....به هرکی میگیم باور نمی کنه ولی خب بهار خانومه دیگه..... ...
17 اسفند 1394

روز صد و پانزدهم (28 بهمن)

امروز مامان جان بهار خانم دوباره حالش مثل پارسال بد شد و مجبور شدیم برای سومین بار در هفته بریم خونه شون مامان الهه هم گوشواره بهار خانم رو عوض کرده بود و گوشواره طلایی که باباجانش خریده بود رو انداخته بود ولی هم بزرگ بود و هم حلقه ای بود و دیروز هم رفتیم گوشواره بخریم ولی چیزی پیدا نکردیم و میخواستیم امشب بریم که نشد. شب بعد از یکی دو ساعت بهار خانم به شدت گریه می کرد و نق می زد و مامانش میگفت گوشش درد می کنه و اذیت میشه و مجبور شدیم بعد از شام زود برگردیم خونه اومدیم خونه خیلی سریع لباسهامون رو درآوردیم و با الکل و پنبه شروع کردیم به درآوردن گوشواره بهار خانوم ولی دختر خشگلم کلی گریه کرد و جیغ زد و بزور دو تا گوشواره قبلی رو توی ...
3 اسفند 1394
1